گفتني کوتاه برشعرنيما
ارسالي عهديه پيمان ارسالي عهديه پيمان


برکناره ماخ اولا ایستادیم و بر مسیر پر پیچ و خم و تنداب های جوشان و خروشانش دمی نگریستیم. به نوای گنگ و مرموزش گوش فرا دادیم و با سراییدن گنگ آبش همنوا شدیم. به سر نوشتش کنجکاو شدیم که به کجا می رود و چه می گوید و راهی کدامین دیار است. اینک با او همراه شویم و پا به پایش برویم تا ببینیم که ماخ اولا به کدامین دریا می ریزد و چه سرانجامی می یابد؟
شعر « گم شدگان» در سال 1320 سروده شده است - یعنی هشت سال پیش از سروده شدن شعر ماخ اولا- و از یادگار های دوران جوانی نیما است. از یادگارهای آن سال ها که نیما شعرهای « می خندد- دانیال- مرغ مجسمه-وای بر من - پدرم - گل مهتاب- لاشخورها- ای عاشق افسرده - خانه سریویلی - پریان - توفان - اندوهناک شب - همسایگان آتش - خنده سرد - امید پلید - شکسته پر - پانزده سال گذشت - وقت است - خواب زمستانی- من لبخند - لکه دار صبح - جغدی پیر - آی آدم ها» و دیگر شعرهای سالهای اول دهه بیست خود را می سرود.

با آن که این شعر هشت سال پیش از ماخ اولا سروده شده است ، اما، به روشنی معلوم است که این همان دریای گرانی است که ماخ اولا به سوی آن می رود و سرنوشتش این است که در آب های آن غرق شود.

در معرکه ی نهیب دریای گران
هر لحظه حکایتی ست کاغاز شده ست
آویخته با شب سیه پیشه، به بغض
گویی ز گلویی گره ای باز شده ست

ماخ اولا به سوی این دریای گران رهسپار است تا در آن بریزد و به آن بپیوندد و با آن یکی شود. دریایی توفانی و مواج. با موج هایی خروشان و شکن شکن، شتابان و جوشان، که هر شکنش به خیال کینه ای می ماند و در کار پیش .


رفتن شتاب جوی است و عجول
در کار شتاب جوی دریای دمان
می جنبد با خروشش از موج به موج
مانند خیال کینه ای، هر شکنش
بگرفته در این معرکه با چهره اش اوج


ماخ اولا به سوی این دریای دمان در راه است و سرنوشتش او را به سوی موج های سر گران و خیزاب های اوج گیر خود می خواند، دریایی که به سوی او می آید تا او را در خود جذب و غرق کند و با خود یکی سازد. دریایی که دوست و دوستدار ماخ اولاست ، چون خود نیز ، همچون او تنها و بی کس و بی همراه است. می آید پر شور و با سوداهای بسیار، تا سر بر ساحل نگون بخت بکوبد، می آید تا دیوانگی کند و عصیان و طغیان نماید، می آید تا بکاود و بروبد و بجوشد. می آید تا تن آرمیدگان را در خود غرق کند و به جنبش و پویش وادارد، به خواب رفتگان را بیدار کند و ناهوشیاران را هوشیار سازد. می آید تا حرکت و جنبش و پویش و جوشش بیافریند، چرا که از سکون و سکوت بیزار است و از تن آرمیدگان دچار دل آشوبه و بیزاری می شود.

می آید با چه شور و سودا همکار
سر بر سر ساحل نگون می کوبد
می کاود و می روبد و می جوشد، دل
از هر تن آرمیده می آشوبد

و خود نیز شاید تن آرمیدگان و تن پروران را از این همه جنبش و جوشش و پویش دیوانه وار دچا دل آشوبه می کند. آن هایی که اینقدر سست و بی حالند که به فریاد همراه خواهی و سرود بیدارباش او پاسخی نمی دهند و آن همه فریاد دریای گران از خواب گران مرگ بیدارشان نمی گرداند. تنها ماخ اولاست که حال او را به روشنی و با تمام وجود درک می کند و با او همدل و همراه و هماهنگ است. هر دو شوریده اند و از نشیب ها به سوی فراز ها رهسپار، و پایان هر گردششان، آغاز گر گردشی دیگر است و سرآغاز جنبشی دیگر. اینان جنبش را از هم می گیرند و جوشش هم را تشدید می کنند، قلب هایشان با هم می طپد و طپش یکدیگر را پاسخ می گوید.


می آید از نشیب ره شوریده
می گردد و هر چه افکنیده به فراز
پایان حکایتی که در گردش اوست
از گردش دیگرش گرفته ست آغاز

او نیز چون ماخ اولا نگران خفتگان بر ساحل و از جنبش بازماندگان است، نگران آن ها قلبشان و روحشان مرده و از حرکت و پویش تهی شده، و این رنج بزرگ اوست، که آن همه فریادش، جز در ماخ اولا، در هیچ کس واکنشی و پاسخی بر نمی انگیزد

با چشم نه خواب دیده دریاییش
بر ساحل و خفتگان آن می نگرد
چون سایه می آرامد در خانه موج
از خانه ویرانه خود می گذرد


و چون از ساحل کسی به فریادش جواب نمی دهد، جز ماخ اولا، و کسی همراه او نمی شود، غیر از ماخ اولا، نومیدانه می غلتد و می پیچد و دور می گردد، و از خاطر ها گم و محو می شود، اما نه از خاطر همه، و نه از خاطر ماخ اولا که به سوی او در حرکت است و می رود که در او بریزد و با او یکی شود

چون نیست ز ساحلش به فریاد جواب
می ماند از هر بد و نیکی پنهان
می غلتد و می پیچد و می گردد دور
گم می شود، اما نه ز یاد همگان

October 11th, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان